مرا تاریکی صدا کن



امتحان پشت امتحان و هر بار با یک اشتباه گند میزنم به زندگیم . همه ی وقت و زمانم رو میذارم اما هیچی آخرش نسیبم نمیشه . شاید همون پاس کردن هم به خیر سری تلاشامه. گوه توی هر چی شیوه ی آموزشیه این مملکت که فقط ادعا داره و هیچ حرف حقی رو قبول ندارن .هنوز چیزی معلوم نیست اما احتمالا این درس رو بیفتم . میخوام بزنم برم بیرون.اصلا انوبوس میگیرم یه چند روز برم شهرم . دیگه نمیتونم تو این قفس بمونم . 


تو این دوران که نه ، همیشه و همیشه آدم های عوضی زیاد بودن . آدم هایی که حضورشون و زنده بودنشون حالتونو خراب میکنه . تف به زندگی سیاهی که قراره با اینها شریک شم . 

به یک س رسیدم که باید تمومش کنم . و دوباره برخاستنو از سر بگیرم .



یک خواب طولانی بود .مبهوت تمام سیاهی های زندگیم شدم ، بدون درد بدون احساسی که حتی ذره ای به خودم تی بدم . فقط س یک درختم که حرکت نمیکنه اما رشد میکنه . درختی که بدون برگ و ریشه ای توی خاک فقط قد میکشه به آسمون . توی تاریکی و ظلمت فقط سوسوی یک باد و بارون و شن ریزه های یک بیابون آروم . بدون نور بدون هیچ مهتاب و ستاره و حتی ذره ای پرتوی نور . سرد سرد تو دل کویری که خودم ساختم . کویری که ته ته دلت تنها نباشی اما بدونی که تنهایی . بدون صدا فقط فریاد بزنی و فریاد بزنی . 


 
پ.ن:جواب امتحان تئوری اعصاب اومد . با اختلاف ۴ دهم نمره افتادم . حالا باید فردا یه خاکی به سرم بریزم . احتمالا برم و صحبت کنم که یه کشیکی چیزی بهم بده و برای ۴ دهم دهن ما رو از این بیشتر سرویس نکنه . 



از این تاریخ شروع یک تاریکی در وجودم است . یکم بهمن ۱۳۹۷ . در تاریکی زندگی میکنم و از نو متولد میشم. از نو همه چیز رو میسازم و تمام قدرت و نیرو رو از تاریکی میگیرم.




منو تاریکی صدا کن. یک صدایی ته دلم مدام همینو تکرار میکنه . اصلا ربطی به این نداره که بزرگترین امتحانم خراب کردم . اصلا به این ربط نداره که بهترین دوستم پشتمو خالی کرد . اصلا به این ربطی نداره که بهترین دوستم رو تو این چندماه به سختی تحمل کردم . اصلا به این ربطی نداره که کوچیک و خوار شدم و کمترین ارزشی برای هیچکس ندارم . اصلا به این ربطی نداره که ماه هاست ارتباطم با او قطع شده . حالم اونقدر مزخرفه که میخوام هیچ چیزی رو به هیچ کاری ربط ندم فقط میخوام بشینم تو تاریکی بدون اینکه حتی قطره ای اشک بریزم بدون حتی یک نخ سیگار . فقط سکوت کنم و به سقف دودی تاقم خیره شم . فقط خیره شم و شعله خشم رو تو وجودم حفظ کنم . تو تموم این تاریکی صدایی هست که مدام بهم میگه قوی باش . قوی باش . قوی باش . پاشو . پاشو.پاشو. ناامید نشو.ناامید نشو.ناامید نشو. تموم اون صدا ها تموم حس اون تاریکی رو روی تابلو دیوار اتاق نوشتم . فقط کلمات تکراری ۱۰ بار ۲۰ بار و مدام تکرار و تکرار و تکرار . فقط تاریکیه که میتونه کمک کنه .



نمیدونم چی بگم و نمیدونم از کجا باید شروع کنم فقط اینکه از همون روز اول یک احساسی مثل خوره افتاد تو وجودم و هر بار با دیدنت از درون نابودم کرد.تو کجا بودی و من کجا بودم.




عیبی نداره . شاید باید یه عده ای از زندگی آدم برن بیرون . 

اون دنیا اما .

عیب داره انگار .

 عیب داره چون تو ذهن و فکرم همیشه دارمشون .

 انگار دارن با روح و ذهنم بازی میکنه . یادم به یادشونه . بخاطر همینه که نمیخوام با کسی صمیمی بشم . عه لعنتی چرا زود رفتی کاش قبل رفتنت می اومدم بهت سر میزدم کاش قدر اون صداتو میدونستم کاش قدر مردی و معرفتتو همه میدونستن . 

خدا بیامرزتت مرد:(


میخواستم یک بارم شده باز پاشمو یکاری کنم که بتونم نفس بکشم اما نشد . مثل تموم نشدن های قبلی .انگار طلسمیه که سال هاست پاهامو بسته و بی درنگ با چکشی میکوبه رو سرم . سیمرغ شاید برای من ساخته نشده شاید سرنوشت نمیذاره . متاسفم بخاطر تمام چیزهایی که با علاقه یاد گرفتم ولی استفاده ای نکردم متاسفم بخاطر تمام زمان های کودکی که با لبخند و شوق فقط به بهانه ی آنها زندگی میکردم . شاید درمیان این غبار گوشه ای زندگیم را با آنها رنگ کردم اما الان .

از طرفی یک تاسف برای خودم که همچنان سالهاست که زندگی نکردم 


همیشه توی منجلاب لذت تا خرخره فرو میرم ولی بازم آدم نمیشم و هربار و هربار به همون نقطه ی س میرسم که فقط نفس میکشم و هیچ لذتی هم نمیبرم فقط اسمشو میذارم لذت . 




دیگه اون آدم سابق نیستم انگار هیچ شور و حالی توی دلم نیست . اون آدم سابق عاشق تئاتر و موسیقی و جشن های رنگی و عاشق دورهمی ها خیلی وقته مرده . همه چیز رو یک سوءظن به دنیام میبینم . دروغ ها و حرف ها و نگاه ها همه تیره و تار شدن . هیچ حرف راستی بهم گفته نشده .احساس یک قربانی بهم دست داده انگار هر کس میخواد عقده های گذشتشو به نحوی روی من خالی کنه . ای کاش از همون اول آدم باهوشی بودم و این نگاه ها و این کارها رو میفهمیدم . ای کاش اون روز دادن جایزه ، میکروفون رو میگرفتم و همه چیز رو توی همون تریبون میگفتم ای کاش ذره ای شجاع بودم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها